اولین رمان بلند ایرانی در موضوع معلولیت به نویسندگی خانم مهناز صوفی، توسط انتشارات توانمندان و با همکاری دفتر فرهنگ معلولین زیر چاپ رفت. علی نوری مدیر انتشارات توانمندان اعلام کرد: پس از دو سال تلاش بیوقفه، بالاخره کتاب خانم مهناز صوفی به نام “عشق آهنی” به چاپ سپرده شد. این داستان عاشقانه در ۵۶۰ صفحه در قطع رقعی و با قیمت ۳۰ هزار تومان در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. مدیر انتشارات توانمندان در توضیح بیشتر گفت: امیدواریم هم نویسنده و هم عوامل اجرایی مثل ناشر و ویراستار وظیفه خود را به خوبی ادا کرده باشند و توانسته باشیم یک رمان با رویکرد به مسائل و دغدغههای معلولان کشور و البته راهگشا و درس آموز و سودمند برای اولین بار عرضه کنیم.
کتاب “عشق آهنی” رمان بلندی است که توسط یک بانو که از کودکی بر اثر اشتباه کادر درمانی از ناحیه پاها و نخاع معلولیت پیدا کرده نوشته شده است. این رمان به یک موضوع ویژه معلولیت می پردازد. یعنی محتوای آن سراسر پرداختن به واقعیتی است که رخ داده و ایشان آن را در قالب رمان، توصیف کرده است. نگاه و رویکرد نویسنده مثبت است و القای منفی در آن نیست برعکس معلولین را جهت می دهد به اینکه مثبت بیندیشند و مثبت رفتار کنند. این رمان برخلاف عموم رمانهای غربی ،خواننده را در دامهای شهوت و غضب نمی افکند. در باغ سبز کاذب به خواننده نشان نمی دهد بلکه تفهیم می کند که یافتن راه درست بین واقعیتهای پرفراز و نشیب فقط با عقلانیت، تدبیر، استفاده از تجارب دیگران، مشاوره گرفتن از افراد پخته ممکن و میسر است. ویژگی دیگر این رمان این است که کاملاً تمِ و رنگ ایرانی دارد، به موضوعات و مسائلی می پرداخته که خواننده آنها را می شناسد و با آنها مأنوس است.
گفت و گوی اختصاصی ارتباط امروز با نویسنده کتاب را بخوانید.
لطفا ابتدا بیوگرافی مختصری از خودتان بفرمایید.
مهناز صوفی متولد ۳۱/۳/۱۳۶۷ از گیلان شهرستان املش البته الان ساکن تهران هستم.بر اثر سهل انگاری پزشکی دچار معلولیت اختلال حرکتی به نام فلج مغری یا CP شدم. رشته تحصیلیم کارشناسی ارشد it گرایش تجارت الکترونیک هست. مجرد و فرزند ارشد یک خانواده پنج نفره هستم .
از کی حس کردید به نویسندگی علاقمندین و کی دست به قلم شدید؟
از دوم ابتدایی درس انشا نداشتیم ولی یکی تمرینات کتاب بود که خودتون جای یک مداد بگذارید و چند خط بنویسید من جای چند خط یک صفحه نوشتم و برای مادرم خواندم و ایشان گفتند چقدر قشنگ می نویسی چقدر خوبه که بتوانی داستان بنویسی نویسنده بشی و من از همان زمان واقعا علاقه مند شدم و برعکس بقیه که می گویند انشا درس خواستنی ای نیست من خیلی خوب انشا می نوشتم و همیشه انشای خودم و خواهرامو من می نوشتم ار همان زمان علاقه مند به نوشتن و نویسندگی شدم و همین طور ادامه پیدا کرد ولی چون روش درستی تو استعدادیابی بچه ها نبود در زمان انتخاب رشته واقعا فکر نمی کردم بشود به نویسندگی به عنوان یک رشته تحصیلی و یک شغل فکر کرد و می توان گفت من به اشتباه یا به نقدیر وارد رشته مهندسی شدم.
عشق آهنی چگونه خلق شد و چه عاملی سبب شد این کتاب را بنویسید؟
عشق آهنی؛ من به عنوان یک خانم دارای معلولیت از کودکی تا اون سنی که این کتاب و نوشتم و تا الان (خب من ۲۸ سالم بود شروع کردم به نوشتن این کتاب) با یک سری چالش هایی در زندگی شخصی و در جامعه روبرو بودم که همیشه دوست داشتم آنها را برای مردم جامعه بیان کنم از طرفی هم یک قانونی درمجلس تصویب شد در ارتباط با خانم های دارای معلولیت که من به اون قانون اعتراض داشتم ولی خب اعتراض تکی من به جایی راه نداشت و این بود که تصمیم گرفتم برای اعتراض به آن قانون و همین که چالش های زندگی خودم و به گوش مردم جامعه برسانم این دوتا را با هم تلفیق کنم و داستان عشق آهنی خلق شد که تلفیقی از تخیل و واقعیت زندگی من است ولی خب ممکن است کسی نداند کجای قصه واقعیت و کجای قصه تخبل است.
همیشه بین عنوان و درون مایه یک رابطه خاصی وجود دارد چرا این عنوان را انتخاب کردید ؟ و اینکه حتی طرح روی جلد از شما بوده یا طراح زیر نظر و تایید شما انجام داده ؟
سوال جالبی بود ، ببینید معمولا هر کسی می شنود میگوید عشق معنای لطیفی دارد چرا عشق اهنی؟ در صورتی که من از عصا استفاده میکنم دو (عصای مچی) به عنوان دوتا همراه همیشه با من هستند و یکی از خصوصیت های عشق این است که در هر سفری در هر شرایطی همراهت باشد و وقتی یک انسان آنقدر تنها می شود که کسی در دنیایش نیست و پناه می برد به عصایی که همیشه کنارش و همراهش هست و چون هر داستان برگرفته از زندگی شخصی خود نویسنده می تواند باشد . به عبارتی شخصیت اصلی داستان من هسنم و آن هم همیشه عصا همراهش بوده به عنوان یک عشق نگاه می کند و به او می گوید عشق آهنی (یعنی من خودم بهش می گم عشق آهنی ) چون تنها چیزیه که همیشه همراه من است. در مورد طرح هم بگویم که طرح از خودم بود یعنی خودم از گرافیست خواستم که یک جاده ای را نشان دهد که پیش رو و این عصا در ابتدای مسیر است چون می خواستم نشان دهنده این باشد که این مسیر قراراست با این عشق آهنی طی شود.
در برخورد با ناشر آیا دچار مشکل شدید یا از همان اول از کارتان استقبال شد؟
خب من کار اولم بود و ذوق داشتم زودتر چاپ شود می شد دنبال ناشر های معروف هم باشم و می دانم استقبال هم می شد اما چون داستانم در حوزه معلولیت بود ترجیح می دادم یک ناشر تخصصی حوزه معلولیت آنرا چاپ کند که صاحب انتشارات توانمندان جناب اقای علی نوری و پدر محترمشان بودند که وقتی داستان را خواندند واقعا استقبال کردند و از چاپش و این که اولین داستان در ایران راجع به معلولیت با این حجم نوشته شده بود و حتی از طرف رسانه ها بلندترین داستان حوزه معلولیت فارسی عنوان گرفت و واقعا استقبال شد و واقعا ناشر با من همکاری کردند و من ازآنها متشکرم.
الان کتابی در دست نوشتن دارید یا دوست دارید بازهم کتابی بنویسید؟
دوتا سوژه رمان دیگه در ذهنم هست در مرحله تحقیق و یادگیری قرار دارد چون اثر اولم مورد استقبال مردم قرار گرفت برای من یک مسئولیت بیشتری به بار آورد که اثر قویتری را ارائه دهم و به همین دلیل الان در مرحله یادگیری هستم که بتوانم قلمم را قوی تر کنم و بیشتر تحقیق کنم و یک داستان خوب بنویسم و به چاپ برسانم . بله حتما دوست دارم که دوباره کتاب چاپ کنم بنویسم و آثار بهتری از خودم به جای بگذارم
واکنش مردم بعد از خواندن کتاب برای شما رضایت بخش بوده در حدی که به چاپ بعدی فکر کنید ؟
خب به محض اینکه شروع به نوشتن داستان کردم همزمان یک قسمتی از آن را در کانال تگرامم قرار می دادم و کم کم واقعا اعضای کانال زیاد شدند و به جایی رسیده بود که اگر شبی داستان نمی گذاشتم مردم پیام می دادند چرا بقیش را نمی گذاری؟ چون بار اولم بود و دوست نداشتم هزینه کنم بعدش بگویند خب این چه کتابی بود؟! نه اینکه بگویم بد بود ! نه. ممکن است یک کتابی یا یک داستانی سلیقه یک سری افراد نباشد و این نه به معنی بد بودن داستان است و نه به معنی بی سلیقگی آنها ،چون ادبیات هم به نظر من سلیقه ای است. حدودا بین یک سال و نیم دوسالی که نوشتم۴۸۰ صفحه از ۵۶۰ صفحه کتاب را در کانال قرار دادم و یک سری بازخوردهایی گرفتم که باعث شد مقداری تغییرات ایجاد شود تا نسخه نهایی بهتری را به چاپ برسانم و نتیجه این شد که وقتی کتاب چاپ شد اصلا به کتاب فروشی ها نرسید وتمام نسخه ها از طریق سایت و کانال تلگرامم به فروش رسید. حدود ۱۰۰۰ جلد بود و چند جلد برای یادگاری نگه داشتم و الان از طریق فیدیبو همچنان به فروش می رسد ، بله به فکر چاپ دوم هم بودم ولی چون هزینه چاپ با خودم بود که متاسفانه نتوانستم به چاپ برسانم ولی خوشبختانه انقدر استقبال مردم زیاد و بی نطیر بود که من را تشویق کرد به نوشتن وسراغ داستان های بعدی بروم.
درآخر آینده نویسندگی افراد دارای معلولیت را در جامعه امروز ما چگونه می بینید؟
نویسندگی هم هنر و هم می تواند شغل باشد ولی خب بالاخره یک سری شرایط و آرامش خیالی باید باشد. من خب آن کتاب را نوشتم بعدش دغدغه شغل و کسب درآمد و این ها داشتم می توان گفت آن آرامش خیال را نداشتم که بتوانم بنویسم و از طرفی کسی که دارای معلولیت است نسبت به افراد دیگر هزینه هایش بیشتراست. کلا هزینه زندگی ماها نسبت به افراد دیگر خیلی بیشتراست اگرحمایت شویم که خیلی بهتر است. من کتابم را با هزینه شخصی خودم چاپ کردم و قطعا خیلی از بچه های دارای معلولیت هستند که استعداد نویسندگی دارند ولی توان مالی برای چاپ نداشته باشند. خود من هم دیگرتوان مالی برای چاپ دوم نداشتم و این شد که نسخه PDF گذاشتم برای فروش در فیدیبو و تمام این ها مسائلی هست که آینده این شغل در جامعه ما را تحت الشعاع قرار می دهد.
انتهای پیام/ گفت و گو از: زینب رستمی، روزنامه نگار